زندگی همین نیست…|در مذمّتِ نسخههای تکراری برای دوستی

شخصی دچار مشکل شده است، یا اتفاق مبارکی برایش پیش آمده است؛ ما دیر یا زود متوجه این موضوع می شویم. شیوهی مواجه شدنمان با آن شخص و آن موضوع چگونه است؟ پاسخ این سوال، نسبت مستقیمی به مدل رابطهی ما با آن شخص و شخصیت خود ما دارد. برخورد یکسان با روابط، بسیار به دور از ذات و اصل انسانی است. در این نوشته که با عنوان زندگی همین نیست… ، به آن پرداخته ام، تاکید زیادی بر، در اختیار بودن اختصاصی برای آدم هایی که آن ها را دوست می نامیم داشته ام.
فرض کنید بر اثر واقعهای پدربزرگ آن شخصی که بالاتر از او یاد کردیم، دار فانی را وداع گفته و دیگر در بین ما نیست. از قبل نیز می دانیم که آن دو یکدیگر را بسیار دوست داشته اند و در زمان حیات، خاطرات مشترک و قشنگ زیادی باهم ساخته اند.
حالت عمومیِ برخورد با چنین مشکلی همان حالت برخورد روتینی ست که تقریبا همه مان با آن آشنا هستیم. بنا بر فرهنگ ایرانی معمولا لباسی تیره بر تن می کنیم، در مراسم ختم و بدرقه شرکت می کنیم. و در انتها نیز به آن شخص که عزیزی را از دست داده، نزدیک می شویم و با فشردن دستش می گوییم زندگی همین است دیگر، یک روز به دنیا می آییم و یک روز هم از دنیا می رویم. روحشان قرین رحمت. و از همان ساعت به زندگی عادی و معمول خودمان باز می گردیم.
اما وقتی آن پدربزرگِ فوت شده، پدربزرگِ دوست و رفیق ما باشد، دیگر آن نسخهی عمومی کاربرد صحیحی ندارد.
تمام تلاش ارزشمند ما در دوستی این است که به دوستان نزدیکمان بگوییم : ” تو با بقیه برای من فرق داری و برام بسیار مهم و ارزشمند هستی.” اگر چنین پیامی در دوستی های نزدیک به طرف مقابلمان مخابره نمی شود، بی تعارف باید بگویم که دوستی خاصی در میان نیست.
در چنین موردی، صحیح است که آن جملهی معروف “زندگی همینه دیگه…” در ذهن آدم باشد. اما فقط در افکار خودمان و نه برای گفتن آن به دوستی که در چالشی سنگین با زندگی دست و پنجه نرم می کند.
اتفاقا در چنین مواقعی ست که دوستی ها شکل و کیفیت خودشان را نشان می دهند و حتی ارتقا و نزول می یابند. شناخت آدم های اطراف ما صرفا از طریق سفر شکل نمی گیرد. گاهی این شناخت، هر چند دردناک و هر چند غم انگیز، در سر بزنگاه ها و چالش های زندگی پدیدار می شوند و حتی گاهی در شادی ها خودشان را نشان می دهند و واقعیت را چون سیلی محکمی بر صورتمان می کوبند.
ما برای نسخههای اشتراکیِ عمومی، برای جمله های تکراری و بی روح و برای لبخند و یا غم های تصنعی، با کسی دوستی نمی کنیم. دوستی ها برای نسخه های کاملا اختصاصی زندگی شکل می گیرند.
همین نکات به ظاهر ساده هستند که دوستی های طولانی تر را ارزشمندتر می کنند. چون هر چه طول این دوستی ها بیشتر می شود، شناخت ما از آن رابطه نیز بیشتر می شود و ما می توانیم خدمت بیشتری به آن رابطه بکنیم. در غیر این صورت ( یعنی در صورت عدم شناختِ بیشتر در طول زمان که منجر به بهبود رابطه شود )، بعید می دانم که بشود اسم آن رابطه را رابطه ی دوستانه گذاشت.
الکساندر نهاماس در “کتاب فلسفه ی دوستی” یک جایی نوشته : دوستی عشق را در دل میافروزد که به زندگیِ آدمی رنگ و عمق میدهد؛ وفاداریای را موجب میشود که حصارهای خودخواهی را فرو میریزد؛ وقتی به دردسر میافتیم همراهی مطمئن و حریمی امن برایمان مهیا میکند؛ تسلایی است برای مصائبمان، سنگِ صبوری برای رازهایمان، و انگیزهای برای جد وجهدهایمان.
اما سوال انتهاییِ این مقدمه ی نسبتا طولانی اینجاست که : آیا واقعا ذکر عبارت ” زندگی همینه دیگه … ” در غم دوست عزیزی، با تعریف آنچه نهاماس از آن به عنوان دستاورد دوستی یاد کرده است، هم خوانی دارد؟
برای ملموس تر شدن و درک اینکه این جمله چقدر مسخره و بی کاربرد است، به مراجعه تان به یک تراپیست فکر کنید. فرض کنید پیش تراپیستی رفته اید و از دردهای فکری زندگی عاصی شده اید، به او از دردهایتان می گویید و او در جواب می گویید : خوب باش، تو آدم قوی و توانمندی هستی. ( هر چند که بخش بزرگی از تراپیست ها همین عبارت را تحویل شما می دهند! ).اما جواب مراجعه شما این نیست.
زندگی همین نیست…
در غم یا شادی دوستانمان، وظیفه ی ما ذکر عبارات عمومی نیست. وظیفه ما کمک کردن به بهبود و ارتقا حال دوستانمان، با کمک گرفتن از شناختی ست که در مدت زمان دوستی برایمان حاصل شده است.
اشاره کوچکی هم بکنم که در حال نوشتن از دو سر طیف شادی و غم هستم. و فراموش نکنیم که تمام این به فکر بودن و تلاش ها در مواقع عادی زندگی دوستی هم جاری هستند. مثلا اینکه در حالت عادی هم شما باید بدانید و توجه داشته باشید که کدام دوستتان سالاد شیرازی اش را بدون پیاز دوست دارد. باید بدانید کدام دوستتان توت فرنگی دوست دارد. باید بدانید کدام دوستتان سفر با قطار را دوست دارد.
اما در حالت های ویژه تر ( غم بزرگ یا شادی بزرگ )، مسئولیت شما بسیار بیشتر هم می شود.
هیچ دوستی ای، تاکید می کنم هیچ دوستی ای، با نسخه های عمومی رفاقت، نمی تواند از سطوح خاصی عبور کند و عمیق تر شود. چون شما با عدم توجه به موقع خودتان، راه عمیق شدن آن دوستی را بسته اید.
اگر به دوستی های عمیق علاقمند هستید، باید همه جوره به دوستتان تفهیم کنید که این بار هم زندگی همین نیست و با تمام دفعات گذشته تفاوت دارد و خودتان هم به متفاوت ترین شکل ممکن در اختیار دوستی باشید.
اگر غمی بر دوستی حادث شد، در کنارش حضور بیابیم و شانه به شانه اش با تمام وجود در خدمت دوست و دوستی مان باشیم. و اگر شادی ای برای دوستی رقم خورد، برویم و هلهله کشان و رقص کنان در کنارش باشیم. دوستی به شرف حضورِ منحصر به فرد ماست، در کنار آن هایی که دوست می خوانیمشان.
0 دیدگاه