سفر جنوب|کنکاش در فرهنگی متفاوت

منتشرشده توسط hamidabedini در تاریخ

آن دوستانم که من را می شناسند، می دانند که یکی از عمیق ترین لذت های دنیا برایم، سفر رفتن است. خودم هم برکت و دستاوردهای بسیاری که در زندگی ام دارم را، حاصل سفر می دانم. معمولا برخوردم با سفرها، آرشیو کردنشان برای خودم و نوشتن یک گزارش مالی از سفر است. و اگر بخواهم خیلی زیاده روی کنم، یک یا دو عکس از سفر را در اینستاگرام منتشر می کنم. اما این بار تصمیم گرفتم یکی از موخرترین سفرهایم، یعنی سفر جنوب را مفصل تر بنویسم. بارهای زیادی در جنوب بوده ام و برحسب سعادت، یک سال هم در شیراز ( البته اگر شیرازی ها به جنوب خواندن شیراز اعتراضی نداشته باشند. ) زندگی کرده ام.

ابتدا فکر کردم که همه ی این سفرنامه طوری را بنویسم و بعد منتشر کنم. اما دیدم مثل تمام بارهای دیگر زندگی، مخاطب اول تمام کارهایم خودم بوده ام و حالا هم بیش از اینکه برای سایرینی بنویسم، برای خودم می نویسم. خودم دوست داشتم کم کم بنویسم و این نوشته را بر خلاف آنچه سئو از من می خواهد، کم کم تکمیل کنم و بگذارم یادگاری بماند.

تا به اینجای زندگی شروع سفرها برایم خیای از پیش برنامه ریزی شده نبوده اند. یعنی این طور نبوده که بنشینم و از مدت ها قبل نقشه ی سفر بریزم، مسیرها را چک کنم، جاهای دیدنی احتمالی را بررسی کنم و بعد برایش آماده شوم. ایده ی سفرهایم خیلی یکهویی می آیند. مثلا شده که دوستی زنگ زده و گفته که فلانی که خیلی دوستش داری، در فلان جا کارگاه دارد. چک کرده ایم، قیمت که مناسب بوده، و امکان سفر هم وجود داشته، همان کوله ی کوچک همیشگی را برداشته ام و رفته ایم.

این سفر هم برایم از این دست بود. بخشیش کاری بود و صد البته که می شد یکی دو روزه جمعش کرد و به روال عادی ادامه داد. اما حامد گفت که می شود پر و بال بیشتری به سفر داد و از فرصت گرمای جنوب که خلوتی قشنگی را به ازمغان می آورد استفاده کرد. من هم پذیرفتم.

نمی دانم اگر کمی سنم بگذرد و سرمایه ی ریسکم کاهش پیدا کند، شاید دیگر این قدر آماده و قبراق نباشم برای تجربه های جدید. شاید هم باشم. اما فعلا که توانش بی هیچ شک و شبهه ای وجود دارد، دلم می خواهد این رفتن ها را تجربه کنم.

مسیر 1000 کلیومتری ابهر تا شیراز

قبل ترها نمی دانم چرا انقدر برای سفر کند بودیم. یادم است برای رفتن به شیراز تا اصفهان می رفتیم. یک استراحت سنگینی داشتیم و بعد حرکت می کردیم سمت شیراز و معمولا این سفر حوالی 18 ساعت طول می کشید. البته که اتوبان جدیدی که بعد شهرضا احداث شده، مسیر را کمی نزدیک کرده، اما من کماکان معتقدم که ما در سفر کندتر بودیم.

صبح از ابهر حرکت کردیم و حوالی ظهر ناهار را در رستوران مرتضوی قم خوردیم. رستورانی متوسط با قیمت های معمولی ( قیمت های معمولی در این روزها که این متن را می نویسم، غذا و مخلفات به ازای هر نفر را 300 هزار تومان در نظر می گیرم و قیمت رستوران هم چیزی در حوالی همین عدد بود.)

ما برای خرید سوهان معمولا به فروشگاه توحید که یک مغازه کوچک و جمع و جور است مراجعه می کنیم و این بار هم سوهان توحید را دوست داشتم و قیمت هرکیلو سوهان با ظرف را هم برایمان 600 هزار تومان حساب کرد.

شب حوالی ساعت 9 بود که رسیدیم شیراز .

سعادت یک سال زندگی پیوسته در شیراز، این شهر زیبا را در نگاه من به خانه ی امنی تبدیل کرده است. شیراز همیشه برایم حکم خانه دارد. مثل کسی که سر دوراهی منزل خودش و منزل پدری گیر نیم کندف من هم سر اینکه شیراز باشم یا زادگاهم معمولا سر هیچ دو راهی ای نیستم. حامد ( برادر من ) هم سال هاست که ساکن شیراز است و این شهر با جمع این تعاریف، برایم جور قشنگی معنا می شود.

نمی دانم سال های قبل از حضورِ بعضی از آدم ها را قبل تر ها چطور تاب می آوردیم، اما می دانم که قطعا بخشی از وجودمان به وجود و حضور عزیزانی بند است که حالا در زندگی مان حضور دارند. من هیچ گاه نبودن پدر یا مادرم را به خاطر ندارم و جهان نیز برایم تا به امروز طوری پیش رفته که این فقدان را حس نکرده ام ( و البته برایش نیز خداوند را شاکرم ).

اما نبودن کوروش ( برادرزاده ام ) را خوب به یاد دارم. رفتن به شیراز همیشه مصادف است با بازی ها و رفاقت های من و کوروش. که هیچ گاه از این همبازی بودن و رفاقت سیر نمی شویم و همواره هست. کوروش شاید خودش تا به امروز هیچ گاه نداند که چه تاثیری روی من گذاشته است. اما من سال هالی 98 و 99 شیراز زندگی می کردم. یعنی سال هایی که کوروش 3-2 ساله بود. در آن سال ها مطالعه و بررسی رفتار کوروش، نگاه و دید جدید از جهان را به من هدیه کرد. من از روی الگوی معصومی که همواره هم در کنارم بود، نگاهم به دنیا را اصلاح کردم. که خودم می توانم ماحصل آن دوران را چنین بنویسم : جستجوگرتر شدم، مهربان تر شدم و رهاتر

شیراز برای من طی یک سالی که آنجا بودم، امکان دیگری را نیز فراهم کرد. و آن هم فرصت هم نشینی با زنی با تجربه بود. مادرِ همسر حامد ( مادر ساناز ) که ما به ایشان خانم شیرازی می گوییم ( و این فامیلی را از همسرشان به ایشان نسبت می دهیم ). هم نشینی با ایشان از چند جنبه برای من بسیار حائز اهمیت بود و دوست داشتنی.

بی هیچ اغراقی ایشان در آن یک سال برای من نقش مادری داشتند و من از این موهبت همیشه بی نهایت سپاسگزار بودم و هستم که امکان هم نشینی نزدیک با یک بانو و مادر پر تجربه و خردمند را داشتم. اگر بخواهم بگویم اولین بار کجا دست آشتی فرهنگی به سمت جنوب دراز کردم، انگشت اشاره ام به واقعه ی آشنایی با خانوم شیرازی نشانه خواهد رفت. زنی که در خاندان آل مظفر آبادان رشد یافته بود. و قبل و بعد انقلاب را دیده بود. و جنگ یک جایی به اجبار بهشان گفته بود که اینجا دیگر خانه ای ندارید و باید بروید. و آن ها هم به ناچار به شیراز کوچ کرده بودند.

هر بار شیراز رفتن تازه کردن دیدارهایمان در این سفرها با خانم شیرازی برایم از مورد علاقه ترین بخش های سفر به شیراز است.

یکی از اتفاقات جالب این دوره از حضورم در شیراز، همزمانی این حضور با دوران تبلیغات نامزدهای ریاست جمهوری در کل کشور بود. یکی از صحنه هایی که خودم بسیار دوستش داشتم، تبلیغات نامزدهای انتخاباتی بود که در هر کجای شیراز به چشم می خورد. اما با دیدن عکس زیر که در بازار وکیل گرفته ام، خیلی در مورد مفهوم جاودانگی و خوب بودن در زندگی فکر کردم.

چه کسی فکرش را می کرد، قسمتی از بازاری که کریم خان در سال 1137 خورشیدی دستور ساختش را داد، حالا در سال 1403 خورشیدی و درست پس از 266 ، آن هم درست در چند قدمی ارگ کریم خان، محل حکومت کریم خان زند، سال محل تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری بشود؟ دنیا از این منظر و به جهت غیر قابل پیش بینی بودن، واقعا جای عجیبیست.

مسیر 709 کیلومتری شیراز تا هشتبندی


0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *