کلمه قلعه ی آزادی ست|از عبدالرّحمن الشّرقاوی تا آلفونسو چاپانیس

منتشرشده توسط hamidabedini در تاریخ

کلمه قلعه ی آزادی ست

من با لکنت زبان ( از نوع کلونیک + )، صحبت کردن را شروع کردم. بعدها و به کمک مادر و به لطف قصه های زیادی که برایم می خواند و در خلوت دونفره مان از من می خواست ان ها را تکرار کنم، این لکنت زبان تا حدود بسیار زیادی از بین رفت. اما در اوقاتی که در فشار عصبی و جمع های ناراحت قرار می گرفتم، عادت دیگری با من همراه شده بود. کلمات را پس از ادا کردن، یک بار دیگر در دهانم به صورت آهسته مرور می کردم. درست است که طی دوران گذار از آن وضعیت در خیلی اوقات مورد تمسخر دیگران قرار می گرفتم، اما به نظر خودم ارزش کلمات را در آن زمان بود که درک کردم. در همان سال های عبور از دوران دبستان، قدرت کلمات را هر روز بیشتر می فهمیدم. با تسلطم بر کلمات می توانستم با معلم ها ارتباط خیلی بهتری بگیرم. و با همین مهارت می توانستم دایره ی دوستانم را گسترش دهم.

شاید توضیح این نکته اهمیت دوست یابی ازبین انسان های جدید را برایتان بیشتر آشکار کند : معمولا کودکانی که وارد دبستان می شوند، هر چقدر هم که در ارتباطات ضعیف باشند، بالاخره با همان کسی که با او در نزدیکترین صندلی ممکن قرار دارند، ارتباط دوستانه ای را برقرار می کنند. اهمیتِ داشتنِ دوست و حمایت اجتماعی، سال هاست که مورد توافق اندیشمندان حوزه ی علوم انسانی است. من اما مشکل دیگری داشتم. کلاس اول ابتدایی را در مدرسه سپهر درس خواندم. سال دوم ابتدایی را در دبستان ارشاد به پایان رساندم و سال سوم ابتدایی در مدرسه مطهری من را ثبت نام کردند. این تغییرات هرساله که تا رفتن به دانشگاه ادامه دار بودند، نه به خواست من که به تقدیر انجام می شد. عوض کردن خانه، پر شدن ظرفیت نام نویسی مدرسه، و حتی وقتی دوم راهنمایی بودم، به خاطر زیاد بودن تعداد محصلین آن مقطع ( 17 کلاس 36 نفره )، ما را با قرعه کشی به مدرسه دیگری فرستادند!

این حجم از تغییر و به جرات باید بگویم درد حاصل از تغییر در آن دوران را فقط کلمات می توانستد سامان دهند. من از سر نیاز باید در کمترین زمان ممکن برای خودم دوست و حمایت اجتماعی دست و پا می کردم.

این چند پاراگراف شرح آشنایی من با کلمه و اهمیت کلمه بود. از همان سال ها تمام علاقمندان به کلمه، بی آنکه آن ها را دیده باشم دوستان من بودند. پول های تو جیبی ام و حاصل کسب و کارهای تابستانه ام، صرف خرید کتاب هایی می شد که در ان ها حرفی زده بودند و کلمات در سطحی بالاتر از وضعیت معمول به کار برده شده بودند. از کتاب ناصر خسرو قبادیانی گرفته تا فرهنگ سخن انوری. اشتهای من به کلمات مثل نیازمندان به مورفین، هر روز با دوزهای خالص تری از کلمات و ترکیبات آن ها آرام می گرفت.

در این میان اما دو شخصیت مهم وجود دارند که برای من، نقطه ی خارج از نمودارند. یعنی چیزی فراتر از اهمیت به کلمات در آن ها حلول کرده است. ان ها حتی خود کلمه ی ” کلمه ” را هم مورد بررسی قرار داده اند و ظرفیت اسمی آن را از آنچه بوده هم فراتر برده اند.

جای تعجبی وجود ندارد که یکی از آن دو نفر به زبان عربی تکلم کنند. عربی این زبان زیبای درخشان، پر از اصطلاحات و کلمات نابی ست که شنیدنش، بدون آنکه معنی اش زا نیز بفهمید، مو بر تنتان سیخ می کند. ( امیدوارم حین خواندن این توصیفات، ذهنتان سراغ آموزش عربی در مدارس توسط معلمان ناآگاه و نالایق نرود – که آنچه آن نسل از معلمان بی سواد با این زبان کردند، چیزی کمتر از جنایت نبود. )

عبدالرّحمن الشّرقاوی (+) نویسنده ای مصری ست. زبان پایه ی نوشته هایش عربی ست و آنچه او با کلمات انجام داده چیزی شبیه رقص سرخپوست هاست. همانقدر بی باک، همان قدر قدرتمند و همان قدر بی نیاز. باید رقص سرخپوست ها را وقتی روحشان به پرواز در آمده دیده باشید تا بدانید چه می گویم. برای سرخپوست ها فرقی نمی کند با صدای باد می رقصند یا با صدای طبل. در دل طبیعت هستند، در حبس یا در سالنی سرپوشیده. آن ها از درون خودشان به پرواز در می آیند.

عبدالرّحمن الشّرقاوی توانست روح کلمات را در یابد و آن ها را همچون سرخپوستی در قبیله سو به پرواز در آورد. از آثار او جز چند نمایشنامه (+) چیزی به فارسی ترجمه نشده است. شرقاوی یکی از اعضای تیم نویسندگان فیلم محمد رسوالله (+) هم بود. فیلم محمد رسول اله به کارگردانی مصطفی عقاد بارها هم از تلویزیون ایران پخش شده است. خود شرقاوی نیز خیلی جوان از دنیا رفت. در سن 66 سالگی. درست در سال هایی که باید بود و می نوشت و جهان را به جای بهتر و زیباتری برای زندگی تبدیل می کرد از میان ما رفت.

از میان آثار شرقاوی، دو نمایشنامه به هم پیوسته اش را بیشتر از همه دوست دارم. دو نمایشنامه ی ” حسین یک انقلابی ست ” و ” حسین یک شهید است “، از نظر من اوج نبوغ و بلوغ شرقاوی در استفاده از کلمات است. متاسفانه این دو اثر هیچ وقت اجازه ی اجرا دریافت نکردند. حتی انور سادات که جایزه ی شایستگی دولت در ادبیات را در سال 1974 به شرقاوی اعطا کرد هم اجازه ی اجرای این نمایشنامه ها را نداد و مضمونشان را انقلابی و محرک مردم دانست. دانشگاه الأزهر مصر به بهانه توهين به يزيد در متن اثر، با آن در افتاد. اخوان المسلمين با ادعاى ترويج رافضى گرى، تهديد به آتش زدن سالن اجرا كردند. حتی  حسنى مبارک هم كه در سال٢٠٠٢ زمزمه خليفه كردن پسرش جمال را مطرح كرده بود، اين نمايشنامه را تعريضى به پروژه خود پنداشت.

ویدئوی زیر بخشی از بازخوانی این نمایشنامه توسط احمد العوضی بازیگر مصری ست.

در مطلب دیگری سراغ شخصیت دوم این روایت خواهم رفت. سراغ آلفونسو چاپانیس.


0 دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

Avatar placeholder

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *